اثر لب و زبان هر کس همانند اثر انگشت آن منحصر به فرد است.

حس بویایی مورچه با حس بویایی سگ برابری می کند.

زمان بارداری فیل به دو سال می رسد.

در یک سانتی متری پوست شما ۱۲ متر عصب و ۴ متر رگ و مویرگ است.

شدیدترین نعره ها متعلق به وال ها است که برابر با صدای موتور جت است.

وقتی یک نوزاد در حال گریه است با صدای ش....ش.... شما آرام می شود به این دلیل که صدای آبی که اطراف نوزاد در شکم مادر است را برایش تداعی می کند، در ضمن این یکی ازدلایلی است که چرا صدای ساحل دریا به انسان آرامش می دهد.

انسان امروزی به طور متوسط ۶ سال از عمر خود را تلویزیون نگاه می کند و ۶ سال را صرف غذا خوردن می کند و یک سوم را می خوابد.

سرعت عطسه یك انسان برابر است با 160 كیلومتر در ساعت.

 

 

آیا می دانستید.................؟

آیا می‌دانستید که در تایوان بشقاب‌های گندمی درست می‌شود وافراد بعد از خوردن غذا بشقاب‌هایشان را هم می‌خورند.

 آیا می‌دانستید که گوش و بینی درتمام طول عمر انسان در حال رشد می‌باشند و بزرگتر می‌شوند.

آیا می‌دانستید که آب دریا بهترین ماسک زیبایی پوست می‌باشد.

آیا می‌دانستید که اولین مردمانی که نخ را کشف کردند وموفق به ریسیدن آن شدند ایرانیان بودند.

آیا می‌دانستید مقاومت موش صحرایی در برابر بی‌آبی بیشتر از شتر است.

 آیا می‌دانستید جمعیت میمون‌های هند بالغ بر ۵۰ میلیون است.

 آیا می‌دانستید یک نوع وزغ وجود دارد که در بدن خود سم کافی برای کشتن ۲۲۰۰ انسان در اختیار دارد.

 آیا می‌دانستید ۳۵۰ هزار نوع کفشدوزک در جهان وجود دارد.

 آیا می‌دانستید نوشابه‌های زرد رنگ، زیانبارتر از نوشابه‌های سیاه رنگ هستند.

 

سال بگذشت.داشت یک پیام

نبردی از عالم حتی یک جام

هرکه نوشید زاین عالم شراب قدرت

بگذاشت روزی قدرت .مقام .نام

 

 

من از ناله ی نامردان مرد شدم

من از سرمای بهاران سرد شدم

تورا دیدم دل را زچشمت باختم

در رکاب تو ز خویش بی خرد شدم

 

حال که یل شدی ره ذلت بیاموز

بعد گذشت ایام ره عبرت بیاموز

آنان بی هدف رفتن هیچ

تو ره کمک به مردم ملت بیاموز

 

همه چیز نزد یار باشد

قلب جعبه اسرار باشد

کلید جعبه.عشق است

معشوق فکر لحظه دیدار باشد

 

فرهاد(محمداحمدی)

http://pic.photo-aks.com/photo/nature/sunset/large/orange-sun-set-sea.jpg

 

http://pic.photo-aks.com/photo/nature/sunset/large/sunset_photo-aks.jpg

دل می​رود ز دستم صاحب دلان خدا را   دردا که راز پنهان خواهد شد آشکارا
کشتی شکستگانیم ای باد شرطه برخیز   باشد که بازبینیم دیدار آشنا را
ده روزه مهر گردون افسانه است و افسون   نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
در حلقه گل و مل خوش خواند دوش بلبل   هات الصبوح هبوا یا ایها السکارا
ای صاحب کرامت شکرانه سلامت   روزی تفقدی کن درویش بی​نوا را
آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است   با دوستان مروت با دشمنان مدارا
در کوی نیک نامی ما را گذر ندادند   گر تو نمی​پسندی تغییر کن قضا را
آن تلخ وش که صوفی ام الخبائثش خواند   اشهی لنا و احلی من قبله العذارا
هنگام تنگدستی در عیش کوش و مستی   کاین کیمیای هستی قارون کند گدا را
سرکش مشو که چون شمع از غیرتت بسوزد   دلبر که در کف او موم است سنگ خارا
آیینه سکندر جام می است بنگر   تا بر تو عرضه دارد احوال ملک دارا
خوبان پارسی گو بخشندگان عمرند   ساقی بده بشارت رندان پارسا را
حافظ به خود نپوشید این خرقه می آلود   ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را

الا یا ایها الساقی ادر کاسا و ناولها

 

که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل​ها

به بوی نافه​ای کاخر صبا زان طره بگشاید

 

ز تاب جعد مشکینش چه خون افتاد در دل​ها

مرا در منزل جانان چه امن عیش چون هر دم

 

جرس فریاد می​دارد که بربندید محمل​ها

به می سجاده رنگین کن گرت پیر مغان گوید

 

که سالک بی​خبر نبود ز راه و رسم منزل​ها

شب تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل

 

کجا دانند حال ما سبکباران ساحل​ها

همه کارم ز خود کامی به بدنامی کشید آخر

 

نهان کی ماند آن رازی کز او سازند محفل​ها

حضوری گر همی​خواهی از او غایب مشو حافظ

 

متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها

آه، تا قله هیچ راهی نیست

گفته بودند بعد از این قله

پشت این کوه، زندگی جاریست

قله شد فتح

ای دریغ آری

باز هم بود قله های دگر

باز شیب و فراز تکراری.

 

 

 

 

دریا، صبور و سنگین

 

می خواند و می نوشت:

 

«من خواب نیستم!

 

خاموش اگر نشستم،

 

مرداب نیستم!

 

روزی که برخروشم و زنجیر بگسلم؛

 

روشن شود که آتشم و آب نیستم.»

 

به سلامتی دیوار!

نه به خاطرِ بلندیش، واسه این‌که هیچ‌وقت پشتِ آدم روخالی نمی‌کنه.

 

 

 

به سلامتی سایه!

 

که هیچ‌وقت آدم رو تنها نمی‌ذاره.

 

 

 

به سلامتی کرم خاکی!

 

نه به خاطر کرم‌بودنش،به خاطر خاکی‌بودنش.

 

 

 

 

اگر روزی خیانت دیدی، بدان که قیمتت بالاست.

 

خوشبختی فاصله این بدبختی است تا بدبختی دیگر.

 

ازدواج مثل بازار رفتن است تا پول و احتیاج و اراده نداری بازار نرو.

 

وقتی زندگی صد دلیل برای گریه کردن به شما نشان می دهد، شما هزار دلیل برای خندیدن به آن نشان دهید.

 

 اگر می خواهید دشمنان خود را تنبیه کنید، به دوستان خود نیکی کنید.

 

                                                         سخنانی از چاپلین

غزل شماره 184

شیرینی یکبار پیروزی به تلخی صد بار شکست می‌ارزد. 

 

آن انسانی عاقل تر است كه می داند عقلش كمتر است

 

ابله ترین دوستان ما خطرناكترین دشمنان هستند

 

گر خاموش باشی تا دیگران به سخنت آرند، بهتر كه سخن گویی تا دیگران خاموشت كنند

 

اگر می‌خواهید دشمنان خود را تنبیه کنید، به دوستان خود نیکی کنید

 

از دشمن خودت یک بار بترس و از دوست خودت هزار بار

 

نشان دوست نیکو آن است که خطای تو بپوشد و رازت آشکار نکند

ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست

منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست

شب تار است و ره وادی ایمن در پیش

آتش طور کجا موعد دیدار کجاست

هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد

در خرابات بگویید که هشیار کجاست

آن کس است اهل بشارت که اشارت داند

نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست

هر سر موی مرا با تو هزاران کار است

ما کجاییم و ملامت گر بی‌کار کجاست

بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش

کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست

عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو

دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست

ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی

عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج

فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست

غزل شماره 255

ادامه مطلب

آمـدي، جـانـم بـه قـربـانـت ولــي حـالا چـرا بي وفـا

حـالا کــه من افـتــاده ام از پـا چـرا

نوشـدارويي و بعـد از مرگ سهـراب آمدي

 سنگدل اين زودتر مي خــواستي، حالا چـرا

عـمر ما را مهلت امروز و فرداي تو نيست

 من که يک امروز مهـمـان توام، فـردا چـرا

نـازنـيـنا مـا بـه نـاز تـو جـوانـــي داده ايــم

 ديگـر اکنون با جوانان ناز کـن، بـا مـا چـرا

وه کـه بـا ايـن عـمرهـاي کـوتـه بي اعـتبار

 اين همه غافل شدن از چون مني شيدا چـرا

شورفرهادم به پرسش سر بزير افکنده بود

اي لـب شـيـرين جـواب تـلخ سربالا چـــرا

اي شب هجران که يکدم در تو چشم من نخفت

 اين قدر با بخت خواب آلود من، لالا چـرا

آسمان چـون جمع مشتاقان پريشان مي کند

 در شگـفـتم من نمي پاشد ز هـم دنــيـا چـرا

در خـزان هـجر گـل اي بلبل طبع حــزين

 خامُـشي شـرط وفـاداري بـود، غـوغـا چـرا

شهـريارا بي حبـيب خود نمي کردي سفر

اين سفـر راه قـيامت مي روي، تـنهـا چـرا

به پرواز
شک کرده بودم
به هنگامی که شانه هایم
از توان سنگین بال
خمیده بود... شاملو

قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی
من درد مشترکم
مرا فریاد کن ... شاملو

 

بی تو مهتاب تنهای دشتم
بی تو خورشيد سرد غروبم
بی تو بی‌نام و بی‌سرگذشتم.
بی تو خاکسترم
بی تو، ‌ای دوست! شاملو

 

 

زیباترین حرفت را بگو

 

شکنجه ی پنهان ِ سکوت ات را آشکاره کن

 

و هراس مدار از آنکه بگویند

 

                       ترانه یی بی هوده می خوانید . ــ

 

چرا که ترانه ی ما

 

          ترانه ی بی هوده گی نیست

 

چرا که عشق

 

            حرفی بیهوده نیست .

 

 

 

حتی بگذار آفتاب نیز بر نیاید

 

به خاطر ِ فردای ما اگر

 

                  بر ماش منتی ست ؛

 

چرا که عشق

 

          خود فرداست

 

خود همیشه است .

 

 

 

احمد شاملو

 

 

عشق یعنی مستی و دیوانگی

 


عشق یعنی با جهان بیگانگی

 


عشق یعنی شب نخفتن تا سحر

 


عشق یعنی سجده با چشمان تر

 


عشق یعنی سر به دار آویختن

 


عشق یعنی اشک حسرت ریختن

 


  عشق یعنی درجهان رسوا شدن

 


عشق یعنی سُست و بی پروا شدن

 


عشق یعنی سوختن با ساختن

 


عشق یعنی زندگی را باختن

 

 

 

من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
فصل گل می گذرد هم نفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یاد کنید
عندلیبان گل سوری به چمن کرد ورود
بهر شاد باش قدومش همه فریاد کنید
یاد از این مرغ گرفتارکنید ای مرغان
چو تماشای گل و لاله و شمشاد کنید
هر که دارد ز شما مرغ اسیری به قفس
برده در باغ و یاد منش  آزاد کنید
آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک
فکر ویران شدن خانه  صیاد کنید ملک‌الشعرای بهار

 

دوست میدارم که با خویشان خود بیگانه باشم
همدم عقلم چرا همصحبت دیوانه باشم
دل به هر کس کی سپارم من در دلها مقیم
تا نتوانم شمع مجلس شد چرا پروانه باشم
آزمودم آشنایان را فغان از آشنایی
آرزومندم که با هر آشنا بیگانه باشم
مرغ خوشخوانم وگر در حلقه زاغان نشینم
کی توانم لحظه ای در نغمه مستانه باشم
مردمی گم شد میان آشنایان از تو پرسم
با چنین نامردمان بیگانه باشم یا نباشم  مهدی سهیلی

دومین همسر هنری هشتم پادشاه انگلستان, هنگامیکه محکوم به مرگ شد , در اخرین لحظات زندگی به یکی از دوستانش که مثل ابر بهاری سرشک از دیده فرو میریخت به خونسردی گفت : شجاع باش خوشبختانه جلاد بسیار ماهر است و گردن من بسیار باریک.!"

 

هنری واردبیچر " واعظ مشهور قرن 19 که معتقد به دنیای پس از مرگ بود و در طول حیاتش برای میلیونها نفر در اینباره موعظه کرده بود, وقتی زندگی را بدرود می گفت بازوی پزشک معالج خود را چسبید و او را بطرف خود کشید و نجوا کنان گفت : دکتر ان لحظه اسرار آمیز فرارسیده است!

حتما شما عزیزان داستان اخرین لحظات زندگی " ارشمیدس " فیلسوف و ریاضیدان بزرگ یونان را شنیده اید, در حالی که تمام اهالی از شهر میگریختند - او نشسته بود و مشغول حل کردن یک مسئله ریاضی بود که دشمن بر او ظاهر شد و ارشمیدس گفت : کنار برو تا گرمی افتاب بر من بتابد !!

تامس هابز " فیلسوف انگلیسی که در زمان خود از احترام خاصی برخوردار بود, هنگام مرگ گفت : اکنون خود را برای اخرین سفر طولانی خویش اماده میسازم .... جهشی در میان تاریکی !

کنتس " روئن " که بسیار مبادی اداب بود و بخاطر سادگی و صمیمیت شهرت داشت, وقتی پایان زندگی اش فرا رسید درون بستر دراز کشیده بود . خدمتکارش وارد اتاق شد و اطلاع داد که شخصی میخواهد با کنتس ملاقات کند . این بانوی محتضر, به خدمتکارش گفت که سخنان او را روی کاغذی بنویسد و بدست شخصی که برای ملاقات امده بود بدهد . او این طور دیکته کرد : کنتس " روئن " ضمن تقدیم احترامات خود, از دیدار شما پوزش می طلبد زیرا با مرگ وعده ملاقات دارم !وماس ادیسون "

مخترع نامدار جهان – هنگامیکه دیده از جهان بر گرفت, همه اعضای خانواده خود را به حیرت فرو برد . این مخترع بزرگ در بستر مرگ, در حالیکه به ارامی درد می کشید و همسرش دستان او را در میان دستانش گرفته بود, حالتی داشت که انگار بخواب عمیقی فرو رفته بود . در اتاق سکوت سنگینی سایه انداخته بود و فقط صدای نفس های منقطع او بگوش میرسید . ناگهان ادیسون درون بستر از جا برخاست و نشست و چند لحظه مستقیما به نقطه ای در برابرش خیره شد . سپس روبه همسرش کرد و گفت : تعجب میکنم ! انجا خیلی قشنگ است! این مخترع بزرگ پیرامون این عبارت خود توضیحی نداد و هیچکس نتوانست منظور او را از این سخن دریابد . ایا او لحظاتی پیش از مرگ, دنیای پس ازمرگ رادیده بود

 

من نمی دانم

که چرا می گویند اسب حیوان نجیبی است

کبوتر زیباست

و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست

گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد

چشمها را باید شست جور دیگر باید دید

واژه ها را باید شست

واژه باید خود باد

واژه باید خود باران باشد

چتر ها را باید بست

زیر باران باید رفت

فکر را خاطره را زیر باران باید برد

با همه مردم شهر زیر باران باید رفت

دوست را زیر باران باید دید

عشق را زیر باران باید جست

زندگی رسم خویشاوندی است

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ

پرسشی دارد اندازه ی عشق

زندگی چیزی نیست که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود

زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد

زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد

زندگی مجذور آیینه است

زندگی گل به توان ابدیت

زندگی ضرب زمین در ضربان دل ماست

زندگی هندسه ی ساده و یکسان نفسهاست

http://heyyou.persiangig.com/vatanrooz/axe-tanz-908975666.jpg

پسرم، در زمان دَقیانوس
پسری بود نام او «قُلیوس»
 
مثل آشیل بود و رویین تن
بدنش سفت بود عین چُدَن
 
بود هنگام جنگ در کشور
دست تنها، حریف یک لشکر
 
نه کس مثل و هم ردیفش بود
نه کس در جهان حریفش بود
 
تا زد و عشق بر دلش تابید
شُتُر عشق بر دَرَش خوابید
 
پهلوان را به یک دراز و نشست
دختری ریزه میزه، داد شکست
 
در نبرد جمالِ صورت و صوت
ای بسا پهلوان که شد ناک اوت
 
می کند هرکسی، به هر تقدیر
پیشِ یک دلبری گلویش گیر
 
نرود عشق، خواه یا نا خواه
تا نشیند طرف به خاک سیاه
 
باری آن پهلوان نام آور
داد تغییر شغل و شد شوهر
 
بعد عمری نبرد مردانه
شد سلحشور آشپزخانه
 
وز پس عشق نا بهنگامی
از شکوهش نماند جز نامی


ای بسا مردمان که گمنامند
کشته ی عشق نابهنگامند
 
عاشق یار دلفروز شدند
نشکفتندو غنچه سوز شدند
 
نیست در عشق ،نام و پول و پله
پسرم بیخودی نکن عجله

خانمــی با همســــــرش گفــت اینچنیـــــن :

کای وجــــــودت مــــایه ی فخـــــر زمیــــــن !

ای که هستـــی همســـری بس ایــــده آل !

خواهشــــی دارم .. مکُــــن قال و مقـــــال !

هفــــت سیـــــن تازه ای خواهــــــم ز تـــــو

غیـــــــر خرج عیـــــد و … غیــــر از رختِ نو

“سین” یک ، سیّاره ای ، نامــــش پـــــراید

تا برانـــــــــم مثـــــــل بـــــرق و مثــــــل باد

“سین” دوم ، سینــــه ریـــــزی پُر نگیـــــــن

تا پَــــرَد هــــوش از سر عمّـــــه شهیــــن !

“سین” سوم ، یک سفـــــر سوی فـــــرنگ

دیـــــــــدن نادیــــــــده هـــــــای رنـگ رنـگ

“سین” چارم ، ساعتی شیـــــک و قشنگ

تا که گویـــــم هست سوغـــات فرنــــــگ

“سین” پنجـم ، سمــــع دستـــورات مــن !

تا ببالــــــم مـــــن به خــود ، در انجمــــن !

….

آنگه ، آن بانـــــو ، کمـــــــی اندیشــــه کرد

رندی و دوز و کلَـــــــــک را پیشــــــــه کرد !

گفــــــت با ناز و کرشمـــــه ، آن عیـــــال !!

من دو “سین” کم دارم ، ای نیکـو خصال !

….

گفت شویش : من کنــــــــــون یاری کنم

با عیال خویـــــــــش ، همکـــــاری کنم !!

“سین” ششم ، سنگ قبـــری بهر من !

تا ز من عبـــــــرت بگیرد مـــــــــرد و زن !

“سین” هفتم ، سوره ی الحمد خوان …

بعد مرگــــــم ، بَهر شــــوی بی زبان !!!

نبرد رستم و سهراب (شعر طنز) :
چنین یاد دارم که گوشم شنید
مر این داستان را ز گردآفرید:

چو خورشید در آسمان سر کشید
سیه زاغ - خاک تو سرش- پر کشید

تهمتن سوی آینه شد روان
پس آنگه بپوشید ببر بیان

دو دوری بچرخید و خود را بدید
"چه خوشگل شدم" گفت و از جا پرید

در آن آینه عکس خود بوس کرد
خودش را برای خودش لوس کرد

سبیل خودش را بسی شانه زد
به زیر بغل نیز افشانه(۱) زد!

نهاد آن یل نامی و تاج بخش
یکی چار پایه به نزدیک رخش

سوارش شد و بعد ویراژ داد
به جولان هوای در ساژ(۲) داد

از آنسو شنو حال سهراب یل
که در خوشگلی بود ضرب المثل

در آورد سهراب تی شرت بزم
پس آنگه بپوشید خفتان رزم

بر آن زلف عقرب بمالید ژل
بزد تیر مژگان خود را ریمل

دو ساعت جلو آینه ایستاد
به موهای زیباش حالت بداد

بگفتا که امروز با ماست شانس
به میدان سپس رفت با یک آژانس

دو خوشگل به ناز و ادا و قمیش
به میدان رسیدند با ایش و ویش
خرامان دو یل پیش هم آمدند
و با غمزه مشغول کل کل شدند!

چنین گفت سهراب یل : کای خرفت
کنون مرگ آمد خِرت را گرفت

بگویی اگر حرف بی تربیت
همینجا نصفت مي كنم از وسط(!)

تهمتن بشد قرمز و گفت : وا!
چه حرفای زشتی! پنا بر خدا

چرا گرد و خاک این وسط می کنی؟
منو نصف كني؟؟... تو غِلط می کنی!!

جلو رفت رستم ورا کرد : اَخ!
دماغ حریفش کمی گشت پخ!

بزد جیغ : مُردم ! کجایی ننه؟
بیا! این هیولا منو می زنه!

برو گمشو اکبیری بی کلاس
که ایران و توران همه ش مال ماس!

در این بین و در حیص و بیص نبرد
تهمتن دوباره یکی حمله کرد

کشید آنزمان گیس سهراب را
بیاورد بر چشم او آب را

سپس یک لگد زد به ساق جوان
که اشک از دو چشمان او شد روان

سُهی چونکه این ضربه خورد از رُسی!
بگفت:این تویی یا "پائولو روسی"؟!(۳)

جلو رفت سهراب یل سوی او
گرفت از تهمتن لُپِ چون هلو !

یکی نیشگون از لُپانش گرفت
تو گویی که از درد جانش گرفت

چنین گفت رستم به هول و ولا:
عجب ناقلایی تو !شیطون بلا!!

به ناگاه خم شد به روی زمین
درآورد کفش خودش را به کین


بزد بر ملاجش یکی لنگه کفش
که شد قسمت عمده ی آن بنفش!

بشد ضربه ی مغزی آن پور پاک
ولو گشت حیوونکی روی خاک

بگفتا : نشونت میدم ای خشن!
الهی تو چشمات بره خاک و شن!!

ز بچه محلهای ما یک نفر
برد سوی رستم از اینجا خبر

که : ای آقا رستم بیا زود باش
که سهرابتو کرده اند آش ولاش

چو رستم شنید این یهو جیغ کشید
یقه هفت پیراهنش را درید

بزد چنگ بر لپ که : رستم منم!
الهی خدا بشکنه گردنم!

بگفتا : بابایی! منم پور تو!
چرا وا نکردی چش کورتو!!

پی کشتن پور خود آمدی
دیگه با تو قهرم ...تو خیلی بدی!

به مامانی خود نگفتم اگر
یه آشی برایت نپختم(!) اگر

بزد جیغ رستم از این فعل بد:
ایشالّا (!) خداوند مرگم دهد!

اوا خاک عالم! ...تو هستی بابا؟!
بمیرم الهی !..نگفتی چرا؟

چو گریید آن شبه " لی وان کلیف"!(۴)
کلینکسی آورد بیرون ز کیف!!

کلینکس را اول از هم گشود
سپس از دل و جان یکی فین نمود!

ز فین فین رستم در آن پهن دشت
"زمین شش شد وآسمان گشت هشت"!

چو "وی جی"(۵) در آغوش گرم پدر
برفت اینچنین جان سهراب ، در!

به کشتی گرفتن بر آویختند

زتن خون و خَوی را فروریختند

بزد دست سهراب چون پیل مست

بر آوردش از جای و بنهاد پست

یکی خنجر آبگون بر کشید

همی خواست زتن سرش را برید

به سهراب گفت ای یل شیر گیر

کمند افکن و گرد و شمشیر گیر

دگر گونه تر باشد آیین ما

جز این باشد آرایش دین ما

کسی کاو به کشتی نبرد آورد

سر مهتری زیر گرد آورد

نخستین که پشتش نهد بر زمین

نبرّد سرش گرچه باشد به کین

دلیر جوان سر به گفتار پیر

بداد و ببود این سخن دلپذیر

رها کرد زو دست و آمد به دشت

چو شیری که بر پیش آهو گذشت

همی کرد نخجیر و یادش نبود

از آن کس که با وی نبرد آزمود

چو رستم زدست وی آزاد شد

به سان یکی تیغ پولاد شد

خرامان بشد سوی آب روان

چنان چون شده باز جوید روان

بخورد آب و روی و سر و تن بشست

به پیش جهان آفرین شد نخست

همی خواست پیروزی و دستگاه

نبود اگه از بخشش هور و ماه

وزان آب چون شد به جای نبرد

پر اندیشه بودش دل و روی زرد

چو سهراب شیر اوژن او را بدید

زباد جوانی دلش بر دمید

چنین گفت کای رسته از چنگ شیر

جدا مانده از زخم شیر دلیر...

بار دیگر دو پهلوان به کشتی گرفتن پرداختن و این بار...

غمی بود رستم بیازید چنگ

گرفت آن بر و یال جنگی پلنگ

خم آورد پشت دلیر جوان

زمانه بیامد نبودش توان

زدش بر زمین بر به کردار شیر

بدانست کاو هم نماند به زیر

سبک تیغ تیز از میان بر کشید

بر شیر بیدار دل بردرید

بپیچید و زان پس یکی آه کرد

ز نیک و بد اندیشه کوتاه کرد

بدو گفت کاین بر من از من رسید

زمانه به دست تو دادم کلید

کنون گر تو در آب ماهی شوی

و گر چون شب اندر سیاهی شوی

وگرچون ستاره شوی بر سپهر

ببرّی ززز روی زمین   پاک مهر

بخواهد هم از تو پدر کین من

 چو بیند که خاک است بالین من

از این نامداران گردن کشان

کسی هم برد سوی رستم نشان؟

که سهراب کشته است و افکنده خوار

تو را خواست کردن همی خواستار

چو بشنید رستم سرش خیره گشت

جهان پیش چشم اندرش تیره گشت

بپرسید زان پس که امد بهوش

بدو گفت با ناله و با خروش

که اکنون چه داری ز رستم نشان؟

که کم باد نامش زگردن کشان

بدو گفت ار ایدون که رستم تویی

بکشتی مرا خیره از بد خویی

زهرگونه ای بودمت رهنمای

نجنبید یک ذره مهرت زجای

کنون بند بگشای از جوشنم

برهنه ببین این تن روشنم

چو بگشاد خفتان و آن مهره دید

همه جامه بر خویشتن بر درید

همی ریخت خون و همی کند موی

سرش پر زخاک و پر از آبروی

بدو گفت سهراب کاین بدتری است

به آب دو دیده نباید گریست

از این خویشتن کشتن اکنون چه سود؟

چنین رفت و این بودنی کار بود

http://sitylover.persiangig.com/3ity/%D8%B7%D9%86%D8%B2/zan-gereftan.jpg

http://upsara.com/images/yccp5kno1e395msd3jwb.jpg

 

http://farsifun.ir/wp-content/uploads/2013/02/fu2631.jpg

http://www.golpatogh.com/wp-content/uploads/2013/02/%D8%B9%DA%A9%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86-%D9%85%D8%A7.jpg

 

http://up.pgsport.ir/animal-martial_arts/%D8%AD%DB%8C%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%A7%D8%AA_%D8%B1%D8%B2%D9%85%DB%8C_%DA%A9%D8%A7%D8%B1_%D8%B9%DA%A9%D8%B3_%D8%B7%D9%86%D8%B2.jpg

http://www.funtoop.com/wp-content/uploads/2012/11/2f05e7bbc7.jpg

http://axgig.com/images/56682089613435562158.jpg

http://www.momtaznews.com/wp-content/uploads/2013/09/c5973730eb6dce774d42ffd8804e2ee6.gif

http://www.nareng.ir/wp-content/uploads/2013/09/85.gif

http://funtezi.com/wp-content/uploads/2012/02/5238365_b.jpg

http://img1.tebyan.net/big/1387/06/109118206156136145248862111271692413211396238.jpg

http://www.farhangnews.ir/sites/default/files/content/images/story/92-01/31/masoumi-fardin.jpg

http://www.web.iran-forum.ir/uploads/posts/2011-09/1315078129_1.jpghttp://www.yazdfun.com/wp-content/uploads/2011/10/ali-daei-YazdFun-com1.jpg

ادامه مطلب

http://www.pic.tooptarinha.com/images/h20rtf76zm8cidqm71m.jpghttp://www.pic.tooptarinha.com/images/h20rtf76zm8cidqm71m.jpg

 

http://up.tak-patogh.tk/up/tak-patoghi/Pictures/25Mordad/%D8%A2%D8%AF%D9%85-%D9%84%D8%A7%D8%AA-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D9%85%DB%8C%DA%AF%D9%86-%D8%B9%DA%A9%D8%B3.jpg

http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1390/5/26/87027_718.jpg

http://cdn.asriran.com/files/fa/news/1390/5/24/185175_744.jpg

http://cdn.asriran.com/files/fa/news/1390/5/24/185177_297.jpg

http://www.funpatogh.com/uploads/admin/13134807567.jpg

 

 

http://pic.photo-aks.com/photo/animals/bird/eagle/large/eagle_wallpaper_hd.jpg

http://www.lordfa.com/up/images/88578113868261258537.jpg

 

ادامه مطلب

http://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1392/2/12/1063149_434.jpg

http://img.ir/medium/FdN.jpg

http://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1392/6/22/1528464_493.jpg

http://www.bartarinha.ir/files/fa/news/1391/7/4/112154_326.jpg

http://topnop.ir/uploads/201212/tpn6244/large/sHALXKVTTc.jpg

http://topnop.ir/uploads/201212/tpn6244/large/TYiXmb28dI.jpg

http://topnop.ir/uploads/201212/tpn6244/large/VvLAv45sNI.jpg

http://www.takpatogh.com/wp-content/uploads/2012/07/34nskya1.jpg

تعداد صفحات : 7

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 7 صفحه بعد


Up Page
کد پرش به بالای صفحه وب