من نگویم که مرا از قفس آزاد کنید
قفسم برده به باغی و دلم شاد کنید
فصل گل می گذرد هم نفسان بهر خدا
بنشینید به باغی و مرا یاد کنید
عندلیبان گل سوری به چمن کرد ورود
بهر شاد باش قدومش همه فریاد کنید
یاد از این مرغ گرفتارکنید ای مرغان
چو تماشای گل و لاله و شمشاد کنید
هر که دارد ز شما مرغ اسیری به قفس
برده در باغ و یاد منش  آزاد کنید
آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک
فکر ویران شدن خانه  صیاد کنید ملک‌الشعرای بهار

 

دوست میدارم که با خویشان خود بیگانه باشم
همدم عقلم چرا همصحبت دیوانه باشم
دل به هر کس کی سپارم من در دلها مقیم
تا نتوانم شمع مجلس شد چرا پروانه باشم
آزمودم آشنایان را فغان از آشنایی
آرزومندم که با هر آشنا بیگانه باشم
مرغ خوشخوانم وگر در حلقه زاغان نشینم
کی توانم لحظه ای در نغمه مستانه باشم
مردمی گم شد میان آشنایان از تو پرسم
با چنین نامردمان بیگانه باشم یا نباشم  مهدی سهیلی

دومین همسر هنری هشتم پادشاه انگلستان, هنگامیکه محکوم به مرگ شد , در اخرین لحظات زندگی به یکی از دوستانش که مثل ابر بهاری سرشک از دیده فرو میریخت به خونسردی گفت : شجاع باش خوشبختانه جلاد بسیار ماهر است و گردن من بسیار باریک.!"

 

هنری واردبیچر " واعظ مشهور قرن 19 که معتقد به دنیای پس از مرگ بود و در طول حیاتش برای میلیونها نفر در اینباره موعظه کرده بود, وقتی زندگی را بدرود می گفت بازوی پزشک معالج خود را چسبید و او را بطرف خود کشید و نجوا کنان گفت : دکتر ان لحظه اسرار آمیز فرارسیده است!

حتما شما عزیزان داستان اخرین لحظات زندگی " ارشمیدس " فیلسوف و ریاضیدان بزرگ یونان را شنیده اید, در حالی که تمام اهالی از شهر میگریختند - او نشسته بود و مشغول حل کردن یک مسئله ریاضی بود که دشمن بر او ظاهر شد و ارشمیدس گفت : کنار برو تا گرمی افتاب بر من بتابد !!

تامس هابز " فیلسوف انگلیسی که در زمان خود از احترام خاصی برخوردار بود, هنگام مرگ گفت : اکنون خود را برای اخرین سفر طولانی خویش اماده میسازم .... جهشی در میان تاریکی !

کنتس " روئن " که بسیار مبادی اداب بود و بخاطر سادگی و صمیمیت شهرت داشت, وقتی پایان زندگی اش فرا رسید درون بستر دراز کشیده بود . خدمتکارش وارد اتاق شد و اطلاع داد که شخصی میخواهد با کنتس ملاقات کند . این بانوی محتضر, به خدمتکارش گفت که سخنان او را روی کاغذی بنویسد و بدست شخصی که برای ملاقات امده بود بدهد . او این طور دیکته کرد : کنتس " روئن " ضمن تقدیم احترامات خود, از دیدار شما پوزش می طلبد زیرا با مرگ وعده ملاقات دارم !وماس ادیسون "

مخترع نامدار جهان – هنگامیکه دیده از جهان بر گرفت, همه اعضای خانواده خود را به حیرت فرو برد . این مخترع بزرگ در بستر مرگ, در حالیکه به ارامی درد می کشید و همسرش دستان او را در میان دستانش گرفته بود, حالتی داشت که انگار بخواب عمیقی فرو رفته بود . در اتاق سکوت سنگینی سایه انداخته بود و فقط صدای نفس های منقطع او بگوش میرسید . ناگهان ادیسون درون بستر از جا برخاست و نشست و چند لحظه مستقیما به نقطه ای در برابرش خیره شد . سپس روبه همسرش کرد و گفت : تعجب میکنم ! انجا خیلی قشنگ است! این مخترع بزرگ پیرامون این عبارت خود توضیحی نداد و هیچکس نتوانست منظور او را از این سخن دریابد . ایا او لحظاتی پیش از مرگ, دنیای پس ازمرگ رادیده بود

 

من نمی دانم

که چرا می گویند اسب حیوان نجیبی است

کبوتر زیباست

و چرا در قفس هیچ کسی کرکس نیست

گل شبدر چه کم از لاله ی قرمز دارد

چشمها را باید شست جور دیگر باید دید

واژه ها را باید شست

واژه باید خود باد

واژه باید خود باران باشد

چتر ها را باید بست

زیر باران باید رفت

فکر را خاطره را زیر باران باید برد

با همه مردم شهر زیر باران باید رفت

دوست را زیر باران باید دید

عشق را زیر باران باید جست

زندگی رسم خویشاوندی است

زندگی بال و پری دارد با وسعت مرگ

پرسشی دارد اندازه ی عشق

زندگی چیزی نیست که لب طاقچه ی عادت از یاد من و تو برود

زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد

زندگی سوت قطاری است که در خواب پلی می پیچد

زندگی مجذور آیینه است

زندگی گل به توان ابدیت

زندگی ضرب زمین در ضربان دل ماست

زندگی هندسه ی ساده و یکسان نفسهاست

http://heyyou.persiangig.com/vatanrooz/axe-tanz-908975666.jpg

پسرم، در زمان دَقیانوس
پسری بود نام او «قُلیوس»
 
مثل آشیل بود و رویین تن
بدنش سفت بود عین چُدَن
 
بود هنگام جنگ در کشور
دست تنها، حریف یک لشکر
 
نه کس مثل و هم ردیفش بود
نه کس در جهان حریفش بود
 
تا زد و عشق بر دلش تابید
شُتُر عشق بر دَرَش خوابید
 
پهلوان را به یک دراز و نشست
دختری ریزه میزه، داد شکست
 
در نبرد جمالِ صورت و صوت
ای بسا پهلوان که شد ناک اوت
 
می کند هرکسی، به هر تقدیر
پیشِ یک دلبری گلویش گیر
 
نرود عشق، خواه یا نا خواه
تا نشیند طرف به خاک سیاه
 
باری آن پهلوان نام آور
داد تغییر شغل و شد شوهر
 
بعد عمری نبرد مردانه
شد سلحشور آشپزخانه
 
وز پس عشق نا بهنگامی
از شکوهش نماند جز نامی


ای بسا مردمان که گمنامند
کشته ی عشق نابهنگامند
 
عاشق یار دلفروز شدند
نشکفتندو غنچه سوز شدند
 
نیست در عشق ،نام و پول و پله
پسرم بیخودی نکن عجله

خانمــی با همســــــرش گفــت اینچنیـــــن :

کای وجــــــودت مــــایه ی فخـــــر زمیــــــن !

ای که هستـــی همســـری بس ایــــده آل !

خواهشــــی دارم .. مکُــــن قال و مقـــــال !

هفــــت سیـــــن تازه ای خواهــــــم ز تـــــو

غیـــــــر خرج عیـــــد و … غیــــر از رختِ نو

“سین” یک ، سیّاره ای ، نامــــش پـــــراید

تا برانـــــــــم مثـــــــل بـــــرق و مثــــــل باد

“سین” دوم ، سینــــه ریـــــزی پُر نگیـــــــن

تا پَــــرَد هــــوش از سر عمّـــــه شهیــــن !

“سین” سوم ، یک سفـــــر سوی فـــــرنگ

دیـــــــــدن نادیــــــــده هـــــــای رنـگ رنـگ

“سین” چارم ، ساعتی شیـــــک و قشنگ

تا که گویـــــم هست سوغـــات فرنــــــگ

“سین” پنجـم ، سمــــع دستـــورات مــن !

تا ببالــــــم مـــــن به خــود ، در انجمــــن !

….

آنگه ، آن بانـــــو ، کمـــــــی اندیشــــه کرد

رندی و دوز و کلَـــــــــک را پیشــــــــه کرد !

گفــــــت با ناز و کرشمـــــه ، آن عیـــــال !!

من دو “سین” کم دارم ، ای نیکـو خصال !

….

گفت شویش : من کنــــــــــون یاری کنم

با عیال خویـــــــــش ، همکـــــاری کنم !!

“سین” ششم ، سنگ قبـــری بهر من !

تا ز من عبـــــــرت بگیرد مـــــــــرد و زن !

“سین” هفتم ، سوره ی الحمد خوان …

بعد مرگــــــم ، بَهر شــــوی بی زبان !!!

نبرد رستم و سهراب (شعر طنز) :
چنین یاد دارم که گوشم شنید
مر این داستان را ز گردآفرید:

چو خورشید در آسمان سر کشید
سیه زاغ - خاک تو سرش- پر کشید

تهمتن سوی آینه شد روان
پس آنگه بپوشید ببر بیان

دو دوری بچرخید و خود را بدید
"چه خوشگل شدم" گفت و از جا پرید

در آن آینه عکس خود بوس کرد
خودش را برای خودش لوس کرد

سبیل خودش را بسی شانه زد
به زیر بغل نیز افشانه(۱) زد!

نهاد آن یل نامی و تاج بخش
یکی چار پایه به نزدیک رخش

سوارش شد و بعد ویراژ داد
به جولان هوای در ساژ(۲) داد

از آنسو شنو حال سهراب یل
که در خوشگلی بود ضرب المثل

در آورد سهراب تی شرت بزم
پس آنگه بپوشید خفتان رزم

بر آن زلف عقرب بمالید ژل
بزد تیر مژگان خود را ریمل

دو ساعت جلو آینه ایستاد
به موهای زیباش حالت بداد

بگفتا که امروز با ماست شانس
به میدان سپس رفت با یک آژانس

دو خوشگل به ناز و ادا و قمیش
به میدان رسیدند با ایش و ویش
خرامان دو یل پیش هم آمدند
و با غمزه مشغول کل کل شدند!

چنین گفت سهراب یل : کای خرفت
کنون مرگ آمد خِرت را گرفت

بگویی اگر حرف بی تربیت
همینجا نصفت مي كنم از وسط(!)

تهمتن بشد قرمز و گفت : وا!
چه حرفای زشتی! پنا بر خدا

چرا گرد و خاک این وسط می کنی؟
منو نصف كني؟؟... تو غِلط می کنی!!

جلو رفت رستم ورا کرد : اَخ!
دماغ حریفش کمی گشت پخ!

بزد جیغ : مُردم ! کجایی ننه؟
بیا! این هیولا منو می زنه!

برو گمشو اکبیری بی کلاس
که ایران و توران همه ش مال ماس!

در این بین و در حیص و بیص نبرد
تهمتن دوباره یکی حمله کرد

کشید آنزمان گیس سهراب را
بیاورد بر چشم او آب را

سپس یک لگد زد به ساق جوان
که اشک از دو چشمان او شد روان

سُهی چونکه این ضربه خورد از رُسی!
بگفت:این تویی یا "پائولو روسی"؟!(۳)

جلو رفت سهراب یل سوی او
گرفت از تهمتن لُپِ چون هلو !

یکی نیشگون از لُپانش گرفت
تو گویی که از درد جانش گرفت

چنین گفت رستم به هول و ولا:
عجب ناقلایی تو !شیطون بلا!!

به ناگاه خم شد به روی زمین
درآورد کفش خودش را به کین


بزد بر ملاجش یکی لنگه کفش
که شد قسمت عمده ی آن بنفش!

بشد ضربه ی مغزی آن پور پاک
ولو گشت حیوونکی روی خاک

بگفتا : نشونت میدم ای خشن!
الهی تو چشمات بره خاک و شن!!

ز بچه محلهای ما یک نفر
برد سوی رستم از اینجا خبر

که : ای آقا رستم بیا زود باش
که سهرابتو کرده اند آش ولاش

چو رستم شنید این یهو جیغ کشید
یقه هفت پیراهنش را درید

بزد چنگ بر لپ که : رستم منم!
الهی خدا بشکنه گردنم!

بگفتا : بابایی! منم پور تو!
چرا وا نکردی چش کورتو!!

پی کشتن پور خود آمدی
دیگه با تو قهرم ...تو خیلی بدی!

به مامانی خود نگفتم اگر
یه آشی برایت نپختم(!) اگر

بزد جیغ رستم از این فعل بد:
ایشالّا (!) خداوند مرگم دهد!

اوا خاک عالم! ...تو هستی بابا؟!
بمیرم الهی !..نگفتی چرا؟

چو گریید آن شبه " لی وان کلیف"!(۴)
کلینکسی آورد بیرون ز کیف!!

کلینکس را اول از هم گشود
سپس از دل و جان یکی فین نمود!

ز فین فین رستم در آن پهن دشت
"زمین شش شد وآسمان گشت هشت"!

چو "وی جی"(۵) در آغوش گرم پدر
برفت اینچنین جان سهراب ، در!

به کشتی گرفتن بر آویختند

زتن خون و خَوی را فروریختند

بزد دست سهراب چون پیل مست

بر آوردش از جای و بنهاد پست

یکی خنجر آبگون بر کشید

همی خواست زتن سرش را برید

به سهراب گفت ای یل شیر گیر

کمند افکن و گرد و شمشیر گیر

دگر گونه تر باشد آیین ما

جز این باشد آرایش دین ما

کسی کاو به کشتی نبرد آورد

سر مهتری زیر گرد آورد

نخستین که پشتش نهد بر زمین

نبرّد سرش گرچه باشد به کین

دلیر جوان سر به گفتار پیر

بداد و ببود این سخن دلپذیر

رها کرد زو دست و آمد به دشت

چو شیری که بر پیش آهو گذشت

همی کرد نخجیر و یادش نبود

از آن کس که با وی نبرد آزمود

چو رستم زدست وی آزاد شد

به سان یکی تیغ پولاد شد

خرامان بشد سوی آب روان

چنان چون شده باز جوید روان

بخورد آب و روی و سر و تن بشست

به پیش جهان آفرین شد نخست

همی خواست پیروزی و دستگاه

نبود اگه از بخشش هور و ماه

وزان آب چون شد به جای نبرد

پر اندیشه بودش دل و روی زرد

چو سهراب شیر اوژن او را بدید

زباد جوانی دلش بر دمید

چنین گفت کای رسته از چنگ شیر

جدا مانده از زخم شیر دلیر...

بار دیگر دو پهلوان به کشتی گرفتن پرداختن و این بار...

غمی بود رستم بیازید چنگ

گرفت آن بر و یال جنگی پلنگ

خم آورد پشت دلیر جوان

زمانه بیامد نبودش توان

زدش بر زمین بر به کردار شیر

بدانست کاو هم نماند به زیر

سبک تیغ تیز از میان بر کشید

بر شیر بیدار دل بردرید

بپیچید و زان پس یکی آه کرد

ز نیک و بد اندیشه کوتاه کرد

بدو گفت کاین بر من از من رسید

زمانه به دست تو دادم کلید

کنون گر تو در آب ماهی شوی

و گر چون شب اندر سیاهی شوی

وگرچون ستاره شوی بر سپهر

ببرّی ززز روی زمین   پاک مهر

بخواهد هم از تو پدر کین من

 چو بیند که خاک است بالین من

از این نامداران گردن کشان

کسی هم برد سوی رستم نشان؟

که سهراب کشته است و افکنده خوار

تو را خواست کردن همی خواستار

چو بشنید رستم سرش خیره گشت

جهان پیش چشم اندرش تیره گشت

بپرسید زان پس که امد بهوش

بدو گفت با ناله و با خروش

که اکنون چه داری ز رستم نشان؟

که کم باد نامش زگردن کشان

بدو گفت ار ایدون که رستم تویی

بکشتی مرا خیره از بد خویی

زهرگونه ای بودمت رهنمای

نجنبید یک ذره مهرت زجای

کنون بند بگشای از جوشنم

برهنه ببین این تن روشنم

چو بگشاد خفتان و آن مهره دید

همه جامه بر خویشتن بر درید

همی ریخت خون و همی کند موی

سرش پر زخاک و پر از آبروی

بدو گفت سهراب کاین بدتری است

به آب دو دیده نباید گریست

از این خویشتن کشتن اکنون چه سود؟

چنین رفت و این بودنی کار بود

http://sitylover.persiangig.com/3ity/%D8%B7%D9%86%D8%B2/zan-gereftan.jpg

http://upsara.com/images/yccp5kno1e395msd3jwb.jpg

 

http://farsifun.ir/wp-content/uploads/2013/02/fu2631.jpg

http://www.golpatogh.com/wp-content/uploads/2013/02/%D8%B9%DA%A9%D8%B3-%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86-%D9%85%D8%A7.jpg

 

http://up.pgsport.ir/animal-martial_arts/%D8%AD%DB%8C%D9%88%D8%A7%D9%86%D8%A7%D8%AA_%D8%B1%D8%B2%D9%85%DB%8C_%DA%A9%D8%A7%D8%B1_%D8%B9%DA%A9%D8%B3_%D8%B7%D9%86%D8%B2.jpg

http://www.funtoop.com/wp-content/uploads/2012/11/2f05e7bbc7.jpg

http://axgig.com/images/56682089613435562158.jpg

http://www.momtaznews.com/wp-content/uploads/2013/09/c5973730eb6dce774d42ffd8804e2ee6.gif

http://www.nareng.ir/wp-content/uploads/2013/09/85.gif

http://funtezi.com/wp-content/uploads/2012/02/5238365_b.jpg

http://img1.tebyan.net/big/1387/06/109118206156136145248862111271692413211396238.jpg

http://www.farhangnews.ir/sites/default/files/content/images/story/92-01/31/masoumi-fardin.jpg

http://www.web.iran-forum.ir/uploads/posts/2011-09/1315078129_1.jpghttp://www.yazdfun.com/wp-content/uploads/2011/10/ali-daei-YazdFun-com1.jpg

ادامه مطلب

http://www.pic.tooptarinha.com/images/h20rtf76zm8cidqm71m.jpghttp://www.pic.tooptarinha.com/images/h20rtf76zm8cidqm71m.jpg

 

http://up.tak-patogh.tk/up/tak-patoghi/Pictures/25Mordad/%D8%A2%D8%AF%D9%85-%D9%84%D8%A7%D8%AA-%D8%A8%D9%87-%D8%A7%DB%8C%D9%86-%D9%85%DB%8C%DA%AF%D9%86-%D8%B9%DA%A9%D8%B3.jpg

http://www.mashreghnews.ir/files/fa/news/1390/5/26/87027_718.jpg

http://cdn.asriran.com/files/fa/news/1390/5/24/185175_744.jpg

http://cdn.asriran.com/files/fa/news/1390/5/24/185177_297.jpg

http://www.funpatogh.com/uploads/admin/13134807567.jpg

 

 

http://pic.photo-aks.com/photo/animals/bird/eagle/large/eagle_wallpaper_hd.jpg

http://www.lordfa.com/up/images/88578113868261258537.jpg

 

ادامه مطلب

http://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1392/2/12/1063149_434.jpg

http://img.ir/medium/FdN.jpg

http://cdn.yjc.ir/files/fa/news/1392/6/22/1528464_493.jpg

http://www.bartarinha.ir/files/fa/news/1391/7/4/112154_326.jpg

http://topnop.ir/uploads/201212/tpn6244/large/sHALXKVTTc.jpg

http://topnop.ir/uploads/201212/tpn6244/large/TYiXmb28dI.jpg

http://topnop.ir/uploads/201212/tpn6244/large/VvLAv45sNI.jpg

http://www.takpatogh.com/wp-content/uploads/2012/07/34nskya1.jpg

http://rarepic.ir/wp-content/uploads/2013/03/waterfall-6.jpg

http://pic.photo-aks.com/photo/nature/landscape/large/nature-landscape-wallpaper.jpg

http://www.irannaz.com/user_files/image/albom/savaheleziba/1.jpg

http://tehrankids.com/uploads/posts/2011-01/1294090008_02.jpg

 

ادامه مطلب

عـــــزیــزان مـــوســـم جوش بهــاره
چمن پر سبزه صحرا لاله زاره 
دمی فرصت غنیمت دان درین فصل
که دنیـــــای دنی بی اعتباره  بابا طاهر


 
دلا خوبـــان دل خونیــــن پســـندند
دلا خون شو که خوبان این پسندند 
متاع کفر و دین بی‌مشتری نیست
گروهــــی آن گروهی این پســـندند بابا طاهر

 

جدا از رویت ای ماه دل افروز
نه روز از شو شناسم نه شو از روز 
وصــالت گر مـرا گردد میســر
هـــمه روزم شـــود چون عید نوروز  بابا طاهر

 

یــکی درد و یــکی درمان پســـندد
یک وصل و یکی هجران پسندد 
من از درمان و درد و وصل و هجران
پســندم آنچه را جانان پسـندد  بابا طاهر

 

هر آنکس مال و جاهش بیشتر بی
دلــش از درد دنــیا ریشــــتر بی 
اگر بر سر نهی چون خســروان تاج
به شیرین جانت آخر نیشتر بی بابا طاهر


 
هر آنکس عاشق است از جان نترسد
یقیــــن از بند و از زنـــدان نترســـد
دل عـــاشـــــق بــود گــــرگ گرســـنـه
که گرگ از هی هی چوپان نترسد بابا طاهر

 

درخت غم بجانم کرده ریشه
بدرگــــــاه خدا نالــــم همـیـشــــه 
رفیـــقان قدر یکدیــــگر بدانید
اجل سنگست و آدم مثل شیشه بابا طاهر

 

دلا غافل ز سبحانی چه حاصل
مطیع نفس و شیطانی چه حاصل 
بــود قدر تو افـــزون از مــلایـــک
تو قــدر خـود نمیـــدانی چه حاصل  بابا طاهر

 

خوشــا آندل کــه از خود بیخبر بــی
ندونه در ســـفر یا در حضر بی 
بکوه و دشت و صحرا همچو مجنون
پی لیلی دوان با چشم تر بی بابا طاهر

 

دلا راهت پر از خار و خسک بی
گــذرگــاه تـو بـــر اوج فـلـــــک بــی 
شـــب تــار و بیـــابان دور منــزل
خوشا آنکس که بارش کمترک بی بابا طاهر


 
خدایی که مکانش لامکان بی
صفابخــش جمــال گلــرخـان بی 
پدید آرنده‌ی روز و شب و خلق
که بر هر بنده او روزی رسان بی  بابا طاهر

 

عزیزا کاسه‌ی چشمم ســرایت
میان هردو چشمم جای پایت 
از آن ترسم که غافل پا نهی تو
نشــنید خـــار مژگــانـم بپایت بابا طاهر

 

به صحرا بنگرم صــحرا ته وینم
به دریا بنگرم دریا ته وینم 
بهر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان روی زیبای ته وینم  بابا طاهر

 

مرا نه سر نه ســــامان آفریدن
پریشانم پریشــان آفریدند 
پریشان خاطران رفتند در خاک
مرا از خاک ایشان آفریدند  بابا طاهر

 

بیا تا دست ازین عالم بداریم
بیا تا پای دل از گل برآریم 
بیا تا بردباری پیشـــه سازیم
بیا تا تخم نیکوئی بکاریم  بابا طاهر

 

مکن کاری که پا بر ســـنگت آیو
جهان با این فراخـی تنگت آیو 
چو فردا نامه خوانان نامه خونند
تو وینی نامه‌ی خود ننگت آیو  بابا طاهر

 

زدســـت دیده و دل هر دو فریاد
که هر چه دیده بیند دل کند یاد 
بسازم خنجری نیشش ز فولاد
زنــم بر دیــده تا دل گــــردد آزاد بابا طاهر

 

خوشا آنانکه الله یارشان بی
بحمد و قل هو الله کارشان بی 
خوشا آنانکــه دایم در نمازند
بهشت جاودان بازارشـــان بی  بابا طاهر


 
خوشــا آنانکه تن از جان نداننــد
تن و جانی بجز جانان ندانند 
بدردش خو گرند سالان و ماهان
بدرد خویشــتن درمان ندانند  بابا طاهر

 

اگر زرین کلاهی عاقبت هیچ
اگر خود پادشاهی عاقبت هیچ 
اگر ملک سلیمانت ببخشند
در آخر خاک راهی عاقبت هیچ  بابا طاهر

 

به قبرستان گذر کردم کم وبیش
بدیدم قبر دولتـــمند و درویــش 
نه درویش بیکفن در خــاک رفته
نه دولتمند برده یک کفن بیش بابا طاهر

وبلاگ جملات حکیمانه

گفتی که تو را شوم مدار اندیشه  
دل خوش کن و بر صبر گمار اندیشه 
کو صبر و چه دل، کنچه دلش می‌خوانند  
یک قطره‌ی خون است و هزار اندیشه  حافظ


فسوس كه نامه جواني طي شد
و آن تازه بهار زندگاني دي شد
وآن مرغطرب كه نام او بود شباب
فرياد ندانم كي آمدوكي شد خیام

 

یک عمر به کودکی به استاد شدیم
یک عمر زاستادی خود شاد شدیم
افسوس ندانیم که ما را چه رسید
از خاک بر آمدیم و بر باد شدیم خیام

 

در کارگه کوزه گری بودم دوش
دیدم دو هزار کوزه گویا و خموش
هر یک به زبان حال با من گفتند
کو کوزه گر و کوزه خرو کوزه فروش خیام

 

اسرار ازل را نه تو دانی و نه من
وین حرف معما نه تو دانی و نه من
هست از پس پرده گفتگوی من و تو
چون پرده برافتد نه تو مانی و نه من خیام

 

شیخی به زنی فاحشه گفتا مستی
هر لحظه به دام دگری پا بستی
گفتا شیخا هر آن چه گویی هستم
آیا تو چنان که می نمایی هستی خیام

 

آن به كه در اين زمانه كم گيري دوست
با اهل زمانه صحبت از دور نكوست
آنكس كه به جمگي ترا تكيه بر اوست
چون چشم خرد باز كني دشمنت اوست خیام

 

در هر دشتي كه لاله زاري بوده است
آن لاله ز خون شهرياري بوده است
چو برگ بنفشه كز زمين مي رويد
خاليست كه بر رخ نگاري بوده است خیام

 

چون آب به جويباروچون باد به دشت
روزي دگر از نوبت عمرم بگذشت
هرگز غم دوروز مرا ياد نگشت
روزي كه نيامدست و روزي كه گذشت خیام

 

اي دل ز زمانه رسم احسان مطلب
وز گردش دوران سرو سامان مطلب
درمان طلبي درد تو افزون گردد
با درد بسازو هيچ درمان مطلب خیام

 

تا کي غم آن خورم که دارم يا نه
وين عمر به خوشدلي گذارم يا نه
پرکن قدح باده که معلومم نيست
کاين دم که فرو برم برآرم يا نه خیام

 

از منزل کفر تا به دین یک قدم است
وز عالم شک تا یقین یک نفس است
این یک نفس عزیز را خوش میدار
کز حاصل عمر ما همین یک نفس است خیام

 

نیکی و بدی که در نهاد بشر است
شادی و غمی که در قضا و قدر است
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل
چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است خیام 

 

ساقی ، گل و سبزه بس طربناک شده است
دریاب که هفته دگر خاک شده است
می نوش و گلی بچین که تا درنگری
گل خاک شده است سبزه خاشاک شده است خیام

 

افسوس که سرمایه زکف بیرون شد 
در پای اجل بسی جگرها خون شد
کس نامد از آن جهان که پرسم از وی
کاحوال مسافران  دنیا چون شد خیام

 

عمرت تا کی به خودپرستی گذرد
یا در پی نیستی و هستی گذرد
می خور که چنین عمر که غم در پی اوست
آن به که بخواب یا به مستی گذرد خیام

 

ای بس که نباشیم و جهان خواهد بود
نی نام زما و نه نشان خواهد بود
زین پیش نبودیم و نبد هیچ خلل
زین پس چو نباشیم همان خواهد بود خیام

 

دیدم به سر عمارتی مردی فرد
کو گِل بلگد می زد و خوارش می کرد
وان گِل با زبان حال با او می گفت
ساکن ، که چو من بسی لگد خواهی کرد خیام

 

این قافله عمر عجب می گذرد
دریاب دمی که با طرب می گذرد
ساقی غم فردای حریفان چه خوری
پیش آر پیاله را که شب می گذرد خیام

 

یک قطره آب بود و با دریا شد
یک ذره خاک و با زمین یکتا شد
آمد شدن تو اندرین عالم چیست؟
آمد مگسی پدید و ناپیدا شد خیام

 

از جمله رفتگان این راه دراز
باز آمده ای کو که به ما گوید باز
هان بر سر این دو راهه از سوی نیاز
چیزی نگذاری که نمی آیی باز خیام

 

ای صاحب فتوا ز تو پرکارتریم
با این همه مستی زتو هُشیار تریم
تو خون کسان خوری و ما خون رزان
انصاف بده کدام خونخوار تریم؟ خیام

 

بر خیر و مخور غم جهان گذران
خوش باشو دمی به شادمانی گذران
در طبع جهان اگر وفایی بودی
نوبت به تو خود نیامدی از دگران خیام

 

در کارگه کوزه گری کردم رای
بر پله چرخ دیدم استاد بپای
می کرد دلیر کوزه را دسته و سر
از کله پادشاه و از دست گدای خیام

 

هنگام سپیده دم خروس سحری
دانی که چرا همی کند نوحه گری
یعنی که نمودند در آیینه صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بی خبری خیام

 وبلاگ جملات حکیمانه

 

صبر کن ای دل که صبر سیرت اهل صفاست  
چاره عشق احتمال شرط محبت وفاست
مالک رد و قبول هر چه کند پادشاست  
گر بزند حاکمست ور بنوازد رواست
گر چه بخواند هنوز دست جزع بر دعاست  
ور چه براند هنوز روی امید از قفاست
برق یمانی بجست باد بهاری بخاست  
طاقت مجنون برفت خیمه لیلی کجاست
غفلت از ایام عشق پیش محقق خطاست  
اول صبحست خیز کآخر دنیا فناست
صحبت یار عزیز حاصل دور بقاست  
یک دمه دیدار دوست هر دو جهانش بهاست
درد دل دوستان گر تو پسندی رواست  
هر چه مراد شماست غایت مقصود ماست
بنده چه دعوی کند حکم خداوند راست  
گر تو قدم می​نهی تا بنهم چشم راست
از در خویشم مران کاین نه طریق وفاست  
در همه شهری غریب در همه ملکی گداست
با همه جرمم امید با همه خوفم رجاست  
گر درم ما مسست لطف شما کیمیاست
سعدی اگر عاشقی میل وصالت چراست  
هر که دل دوست جست مصلحت خود نخواست
سعدی

 

عکس قبر مختار در کوفه !!عکس قبر مختار در کوفه !!

تصاویری از خـــــــــیبر که تا کنون ندیده اید :

ادامه مطلب

قدیمی ترین تابلو از واقعه عاشورا (عکس)

شکل کلمه الله در گوش نوزاد مصری + عکس

دستخط  زیبای حضرت علی (ع)

تصاویری کمیاب از کربلای معلی در 100 سال پیش

ادامه مطلب

قدیمی ترین عکس از خانه خدا

اثر استاد محمود فرشچیان

 

ادامه مطلب

http://www.asriran.com/files/fa/news/1390/12/27/214254_912.jpg

http://www.caroun.com/Literature/Iran/Poets/FFarokhzad/FFarokhzad-Poem.jpghttp://www.tehran98.com/wp-content/uploads/2013/09/981538ba0ef0b236c873ae62c8dc68bc.jpg

وقتی سکوت دهکده فریاد می شود
                                            تاریخ از انحصار تو آزاد می شود

تاریخ یک کتاب قدیمی ست که در آن
                                            از زخم های کهنه من یاد می شود

از من گرفت دختر خان هرچه داشتم
                                            تا کی به اهل دهکده بی داد می شود؟

خاتون! به رودخانه قصرت سری بزن
                                            موسی دل من است که نوزاد می شود

با این غزل به ملک سلیمان رسیده ام
                                             این مرد خسته هم سفر باد می شود

ای ابروان وحشی تو لشکر مغول
                                              پس کی دل خراب من آباد می شود؟


زیر این باران تنهایی

سنگ هم که ببارد

 

بی تو

 

    چترم را باز نمیکنم

 

دور میشــــــــــــوی...
کوچک و کوچکـتر!
امــــــــا...
بزرگ و بزرگــــــــــــــــتر میشود
جای خالیت در ذهنم!


هـرآنچه پای درختـانم آب می گیرم


 فسرده برگی و زردی جواب می گیرم

                         
                    مـن از قـبیلۀ دلـدادگـان بی خـوابـم


                           که دست دلبرخود را به خواب می گیرم

امید من به وصالت، امید آن مردی ست


 که گفت ماهی سرخ از سراب می گیرم

                                        چنان وجود مرا رنجه کرده این دوری


                           که در کنار تو هم اضطراب می گیرم

ولو به ثانیه ای سهم دست هایم باش


 به قدر اینکه "ببینم" حباب می گیرم


تکیه بده اما…..
به شانه هایی که

اگر

خوابت برد

سرت را روی زمین

                                نگذارد....


 

همیشه به قلبتان گوش دهید

 

اگر چه در سمت چپ شما قرار دارد

 

همیشه راست خواهد گفت

 


Up Page
کد پرش به بالای صفحه وب