سال بگذشت.داشت یک پیام

نبردی از عالم حتی یک جام

هرکه نوشید زاین عالم شراب قدرت

بگذاشت روزی قدرت .مقام .نام

 

 

من از ناله ی نامردان مرد شدم

من از سرمای بهاران سرد شدم

تورا دیدم دل را زچشمت باختم

در رکاب تو ز خویش بی خرد شدم

 

حال که یل شدی ره ذلت بیاموز

بعد گذشت ایام ره عبرت بیاموز

آنان بی هدف رفتن هیچ

تو ره کمک به مردم ملت بیاموز

 

همه چیز نزد یار باشد

قلب جعبه اسرار باشد

کلید جعبه.عشق است

معشوق فکر لحظه دیدار باشد

 

فرهاد(محمداحمدی)

ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست

منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست

شب تار است و ره وادی ایمن در پیش

آتش طور کجا موعد دیدار کجاست

هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد

در خرابات بگویید که هشیار کجاست

آن کس است اهل بشارت که اشارت داند

نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست

هر سر موی مرا با تو هزاران کار است

ما کجاییم و ملامت گر بی‌کار کجاست

بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش

کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست

عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو

دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست

ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی

عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج

فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست

تعداد صفحات : 1

صفحه قبل 1 صفحه بعد


Up Page
کد پرش به بالای صفحه وب