وقتی سکوت دهکده فریاد می شود
تاریخ از انحصار تو آزاد می شود
تاریخ یک کتاب قدیمی ست که در آن
از زخم های کهنه من یاد می شود
از من گرفت دختر خان هرچه داشتم
تا کی به اهل دهکده بی داد می شود؟
خاتون! به رودخانه قصرت سری بزن
موسی دل من است که نوزاد می شود
با این غزل به ملک سلیمان رسیده ام
این مرد خسته هم سفر باد می شود
ای ابروان وحشی تو لشکر مغول
پس کی دل خراب من آباد می شود؟
زیر این باران تنهایی
سنگ هم که ببارد
بی تو
چترم را باز نمیکنم
دور میشــــــــــــوی...
کوچک و کوچکـتر!
امــــــــا...
بزرگ و بزرگــــــــــــــــتر میشود
جای خالیت در ذهنم!
هـرآنچه پای درختـانم آب می گیرم
فسرده برگی و زردی جواب می گیرم
مـن از قـبیلۀ دلـدادگـان بی خـوابـم
که دست دلبرخود را به خواب می گیرم
امید من به وصالت، امید آن مردی ست
که گفت ماهی سرخ از سراب می گیرم
چنان وجود مرا رنجه کرده این دوری
که در کنار تو هم اضطراب می گیرم
ولو به ثانیه ای سهم دست هایم باش
به قدر اینکه "ببینم" حباب می گیرم
تکیه بده اما…..
به شانه هایی که
اگر
خوابت برد
سرت را روی زمین
نگذارد....
همیشه به قلبتان گوش دهید
اگر چه در سمت چپ شما قرار دارد
همیشه راست خواهد گفت