ای نکویان که در این دنیایید
یا از این بعد به دنیا آیید


این که خفته است در این خاک منم
ایرجم، ایرج شیرین سخنم


مدفن عشق جهانست اینجا
یک جهان عشق نهانست اینجا

آنچه از مال جهان هستی بود
صرف عیش و طرب و مستی بود


عاشقی بوده به دنیا فن من
مدفن عشق بود مدفن من


هرکه را روی خوش و خوی نکوست
مرده و زنده من عاشق اوست


من همانم که در ایام حیات
بی شما صرف نکردم اوقات


تا مرا روح و روان در تن بود
شوق دیدار شما در من بود


بعد چون رخت ز دنیا بستم
باز در راه شما بنشستم


گرچه امروز به خاکم مأواست
چشم من باز به دنبال شماست

بنشینید بر این خاک دمی
بگذارید به خاکم قدمی

گاهی از من به سخن یاد کنید
در دل خاک دلم شاد کنید

شعر از ایرج میرزا

ادامه مطلب

گر دست رسد در سر زلفین تو بازم

چون گوی چه سرها که به چوگان تو بازم

زلف تو مرا عمر دراز است ولی نیست

در دست سر مویی از آن عمر درازم

پروانه راحت بده ای شمع که امشب

از آتش دل پیش تو چون شمع گدازم

آن دم که به یک خنده دهم جان چو صراحی

مستان تو خواهم که گزارند نمازم

چون نیست نماز من آلوده نمازی

در میکده زان کم نشود سوز و گدازم

در مسجد و میخانه خیالت اگر آید

محراب و کمانچه ز دو ابروی تو سازم

گر خلوت ما را شبی از رخ بفروزی

چون صبح بر آفاق جهان سر بفرازم

محمود بود عاقبت کار در این راه

گر سر برود در سر سودای ایازم

حافظ غم دل با که بگویم که در این دور

جز جام نشاید که بود محرم رازم

 خواجه حافظ شیرازی
2

ای نسیم سحر آرامگه یار کجاست

منزل آن مه عاشق کش عیار کجاست

شب تار است و ره وادی ایمن در پیش

آتش طور کجا موعد دیدار کجاست

هر که آمد به جهان نقش خرابی دارد

در خرابات بگویید که هشیار کجاست

آن کس است اهل بشارت که اشارت داند

نکته‌ها هست بسی محرم اسرار کجاست

هر سر موی مرا با تو هزاران کار است

ما کجاییم و ملامت گر بی‌کار کجاست

بازپرسید ز گیسوی شکن در شکنش

کاین دل غمزده سرگشته گرفتار کجاست

عقل دیوانه شد آن سلسله مشکین کو

دل ز ما گوشه گرفت ابروی دلدار کجاست

ساقی و مطرب و می جمله مهیاست ولی

عیش بی یار مهیا نشود یار کجاست

حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج

فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست

ادامه مطلب

که من شهر علمم علیم در است
درست این سخن قول پیغمبر است

گواهی دهم کاین سخن‌ها از اوست
تو گویی دو گوشم پرآواز اوست

...

منم بنده‌ی اهل بیت نبی
ستاینده‌ی خاک پای وصی

حکیم این جهان را چو دریا نهاد
برانگیخته موج ازو تندباد

چو هفتاد کشتی برو ساخته
همه بادبان‌ها برافراخته

یکی پهن کشتی بسان عروس
بیاراسته همچو چشم خروس

محمد بدو اندرون با علی
همان اهل بیت نبی و ولی

خردمند کز دور دریا بدید
کرانه نه پیدا و بن ناپدید

بدانست کو موج خواهد زدن
کس از غرق بیرون نخواهد شدن

به دل گفت اگر با نبی و وصی
شوم غرقه دارم دو یار صفی

همانا که باشد مرا دستگیر
خداوند تاج و لوا و سریر

خداوند جوی می و انگبین
همان چشمه‌ی شیر و ماء معین

اگر چشم داری به دیگر سرای
به نزد نبی و علی گیر جای

http://media.jamnews.ir/SIASY/cf06ce13fd43f90a49b68e71a2c25d84.jpghttp://www.seemorgh.com/images/iContent/1388-8/1085.jpghttp://upload.wikimedia.org/wikipedia/fa/e/ed/Soviet_flag_on_the_Reichstag_roof_unaltered.jpg

ادامه مطلب

خدا جوی وحق را بیشه کن

حق را آینه ساز و اندیشه کن

اینه ای ساز خدای. بر زمین

جزحق زآینیه دگر رخ مبین

حق در آینه بس سخن دارد

لبش دوخته.دلی فروتن دارد

گر لب وا کند.سخنش سوزن دارد

گر بویش کنی.بوی سوسن دارد

خدای حق است و حق خدا

حق سخن دارد ولی بی صدا

حق دار خدای باش که دهدصفا

گهی مریض کند وگهی دهدشفا

به ریشه بزن ای مرد برگ وپر بهانست

به لب سخن بگو حق به سویت روانست

                                    محمداحمدی

سالهاست سوخته دلی همچو شمع .

نساز.ای عشق از خاکسرم شمع دگر

                                                        محمد

می بینی دریای دل خشک شود

کودکی بمرد وخلق را بیم نیامد بحر او...

یکی رد شد و دگری پای بر روی او گذاشت و مرد شد

                                        محمد

http://www.imilade.com/wp-content/uploads/2012/12/01-500x333.jpg

ادامه مطلب

http://askdin.com/gallery/images/2732/1_ceef3b56-719e-4817-bed5-67a7dabbadb4.JPG

ادامه مطلب

http://www.irangrand.ir/uploads/admin/1390/11/24/9/612239ffe2.jpg

تعداد صفحات : 7

صفحه قبل 1 ... 2 3 4 5 6 ... 7 صفحه بعد


Up Page
کد پرش به بالای صفحه وب